«بلوغ» برای من نا آشنا بود. والدینم به من گفته بودند که یک پسر هستم و خب بدن من هم قبل از بلوغ شبیه به بدن یک پسر بود و من هم منتظر خصوصیات ثانویه منتسب به ویژگیهای جسمی مردانه، مثل بم شدن صدا و رشد موهای صورت و بدنم بودم. اما هیچ کدام از این تغییرات در من پیدا نشد.
من کتابهایی درباره بلوغ خوانده بودم و احساس میکردم میدانم که منتظر چه چیزی هستم. با این حال دیدن تغییراتی که در بدن همکلاسیهایم رخ میداد برایم گیج کننده بود. بدن دخترهایی که اطرافم می شناختم به بدنهای زنانه تغییر میکرد. میدیدم که چطور پسران اطرافم نسبت به آنها عکسالعمل نشان میدادند، میخواستند از نظر عاطفی مورد توجه آنها قرار بگیرند و آنها را جذب کنند و این در حالی است که من اصلا متوجه نمیشدم که بدنم دارد چه کار میکند.
صدای من تنها کمی عوض شد و تغییرات چشمگیری در حجم عضلانیام مشاهده نکردم. حدود یازده سالگی پستانهایم شروع به رشد کرد اما این رشد بعد از مدتی متوقف شد. بالاخره یک روز صبح احساس درد وحشتناکی در ناحیه زیر شکمم حس کردم.
فکر کردم دارم میمیرم. در تختم دراز کشیدم و منتظر ماندم تا درد آرام بگیرد، اما این اتفاق نیفتاد. والدینم مرا در این حال پیدا کردند و با هم به مطب دکتر رفتیم، اما زمانی که به آنجا رسیدیم درد فروکش کرده بود. بعد از معاینه، من متهم به تمارض و تظاهر به درد برای جلب توجه شدم. بعد از آن اتفاق هر بار که در ناحیه شکم احساس درد و ناراحتی کردم، آن را نادیده گرفتم.
من، بیشتر دوران بلوغ را با این باور که یک پسر هستم گذراندم، هر نشانهای از «قاعدگی» را نادیده گرفتم و رشد پستانهایم را هم به چشم یک بدشانسی دیدم، این مسئله که بدنم شکل زنانه پیدا کرده بود و لباسهای مردانه اندازه من نمیشدند را نادیده گرفتم. به خاطر دارم که زمان خرید شلوار جین، کوچکترین سایز مردانه را انتخاب میکردم و همیشه از کمربند استفاده میکردم.
کم کم شروع کردم به فکر درباره اینکه من یک ترنس هستم، با اینکه هنوز جنسیت دلخواه خودم را انتخاب نکرده بودم. احساس میکردم که هنوز یک بچه هستم. حالا که به گذشته نگاه میکنم میبینم که نقشهای جنسیتی منتسب به زنانه را بیشتر ترجیح میدادم.
این ماجرا تا زمانی که من با واژه «بیناجنسی» آشنا شدم ادامه داشت.
زمانی که ۲۴ سالم بود، بالاخره در اولین اسکن امآرآی مشخص شد که دارای هر دو اندام جنسی منتسب به مردان و زنان هستم، برخلاف اینکه یک بدن ظاهرا «غیر زنانه» دارم. در یک لحظه همه چیز روشن شد. فهمیدم دلیل درد نفسگیرم سالها پیش، آن روز صبح چه بود: اولین پریود من!
من با یک واژن مهر و موم شده به دنیا آمده بودم. به این معنی که خون قاعدگی نمیتوانست از بدن من خارج شود. از آنجایی که هیچ خونی دیده نمیشد، هیچکس نمیدانست موضوع از چه قرار است.
بدن من به اندازهی کافی هورمون مردانه یا زنانه تولید نمیکرد. من خودسرانه و از روی تحقیقاتی که انجام داده بودم برای چند سال از هورمونهای مصنوعی (استرادیول و مسدود کننده تستسترون) استفاده میکردم. آن هم به این دلیل که اوایل هیچ دکتری نمیخواست برای من هورمون تجویز کند. این ماجرا تا زمانی که در سن ۳۰ سالگی بدن من خودش شروع به تولید هورمون زنانه کرد، ادامه داشت. من به این دوران «بلوغ ثانویه» میگویم.
انگار که دوباره ۱۵ ساله بودم، اما این بار همانطور که باید باشد. تمام بدنم شروع به تغییر کرد. دردهای ماهانه من بیشتر شد و پستانهایم به اندازه قابل توجهی بزرگ شدند.
از جهات بسیاری، من در زندگی تنها بودم. نه فقط به دلیل اینکه باید با بدنی زندگی کنم که به طور خاص متفاوت است، بلکه دوره بلوغ بسیار گیج کنندهای دارد. درست زمانی که همه چیز تغییر میکند تو باید کشف کنی که چه کسی هستی و میخواهی چه کسی باشی.
من امروز به آگاهی از اندامهای تولید مثل و جنسی خودم رسیدهام و میدانم که آنها چطور کار میکنند. کم و بیش میتوانم دورههای مختلف چرخه قاعدگیام، مثل خونریزی و سندرم پیش از قاعدگی را دنبال کنم،. اما از آن جایی که هنوز راه واژن من بسته است، خون قاعدگی ازبدنم خارج نمیشود.
متاسفانه حقیقت این است که بیناجنسی بودن یک شرایط بسیار نادر است و این پیدا کردن کمک و مشاوره پزشکی را سختتر میکند.
من نزدیک به پانزده سال از زندگی خودم را وقف بدست آوردن اطلاعات اولیه از میان جوابهای متناقض دکترها درباره بدنم کردم. بعضی از آنها اصرار داشتند که من تنها یک مرد معمولی هستم، بعضیها هم اصرار میکردند که من ترنس هستم. برخی میتوانستند واژن و اعضای دیگر را در اسکنها ببینند، در حالی که برخی اصرار داشتند که چیزی برای دیدن وجود ندارد. وقتی حتی دکترها هم بر سر آنچه داخل بدنت وجود دارد به توافق نمیرسند تقریبا دسترسی به هر گونه کمکی غیر ممکن است.
حالا که به گذشته نگاه میکنم آگاه شدن از وجود افراد «بیناجنسی»، نقطه عطفی در زندگی من بود. این آگاهی به من اجازه داد تا بالاخره بفهمم که در بدن من چه میگذرد. به من کمک کرد تا قبول کنم که بیشتر بدن من همیشه زنانه بوده است. این آگاهی مرا به سمت جراحی و برداشتن بیضههای غیرفعال در بدنم هدایت کرد. این موضوع خیلی مهمی بود، چون در کشور هلند، جایی که من در آن به دنیا آمدهام، همچنان برای داشتن هویت زنانه در مدارک شناسایی، ابتدا باید ثابت کنی که به عنوان یک مرد نابارور هستی.
من کمبود یک متخصص زنان که بتواند صمیمانه مرا راهنمایی کند را احساس میکنم و همچنین به دنبال کسی هستم که به من کمک کند تا پاسخ سوالات باقیماندهام را به من بدهد. دلم میخواهد بیشتر درباره جراحیهای ترمیمی بدانم، همینطور درباره باز کردن دهانه واژنم تا درد و ناراحتیهای ماهانهام را کاهش دهم. دسترسی به این مسائل فوق العاده سخت است و بیشتر مسائلی که من با آنها روبرو هستم برای متخصصان تازگی دارد.
در این نقطه از زندگیام، آرزوی من پذیرفته شدن و گرفتن حمایت است، نه تنها برای خودم، بلکه برای هرکسی که خودش را در شرایطی اینچنینی میبیند.. تلاش برای پیدا کردن کمک، در کنار آگاهسازی افرادی که مشتاق شنیدن هستند تمام کاری است که من میتوانم انجام دهم. امیدوارم که این نوشته به دیگران هم کمک کند تا احساس تنهایی نکنند.